-
منطقه ی رحیم آباد - بر فراز تپه ی قلعه گردن
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 11:19
-
فقط خودش
شنبه 5 خردادماه سال 1386 17:03
-
چه حال و هوائی ........
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 11:24
عباس عموی پیامبر در جلو ـ چهار امام به ترتیب از راست به چپ ( امام حسن ـ امام سجاد ـ امام باقر ـ امام جعفر صادق ) فاطمه بنت اسد مادر حضرت علی گوشه سمت راست
-
گفتنی از تو فراوان زبان در کام است میر بخشنده و صوفی به لکنت خام
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 18:28
-
پروردگارا تو سراسر بخشاینده و هماره مهربان
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1386 09:17
سلام و باز سلامتی شما روزافزون جسم و جان ... اول جاتون خیلی خالی ایشالا همه ی عزیزان بتونن هفته ای رو در کنار این معجزه ی الهی سرکنن بهش نگا کنن و با تمام وجود بهره و توشه و کام دل بگیرند انشاءالله ( در توضیح عکسائی که گرفتم و از این به بعد به امید خدا خواهم گذاشت اینکه عکسای خانه ی خدا رو اگه کوچیک کنم شکل کعبه تغییر...
-
تو حامی عدالتی
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1386 10:14
میگم که اون خاکِ دلت واسه تنای مردنی در به در خیال تو منگای مستِ سوزنی میگم که سازای قشنگ رد میشن از کنار تو از کوک شدن آخ سیر میشن فالش میزنن تو غار تو ساعتِ ابری شدنه وقتی که تشریف میاری ماه و خورشید لرزونن و ترس تو دلاشون میکاری اگه خدا بخواد بری دعای شهر پشتِ سرت با کله میری تو بهشت جهنم میشم یه وَرِت ما تو زمین...
-
گفته ام
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 11:20
سُراغ خشم می گیری که یک شب دست آویزی غرور شهر را ویران گلو خونبار آویزی دلِ از غصه شیدا را به وقت کین و بدخواهی به عریان افکنی هر سو که تو آن شومِ شب راهی صداها خفته دیرین سال کسی مَردی نخواهد دید که سوزد پای کَه دیوار فروزد جان و باید دید که لولی مهوش ما بود در این تاریک دُشخواری سکوتم مرگ می ساید به هر روزن به هر...
-
سبز سفید آبی
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 10:04
دیدی باز جوونه بسته رو تن سنگیِ خونه تک درخت تاک و قمری که نشونده آشیونه دیدی باز سبزه درختا کوه زخمیِ قدیما جیک جیکِ گنجیشککا رقص پرستو تو هوا همه جا نسیم شادی چک چکِ بارون رو کاغذ یه بهار دلنشین و لمس گلبرگی که تازه س یه وقت ابره که می باره یه دفعه بادِ هراسون یه دفعه خورشیدِ منگی که می پاشه نور تو ایوون تو هم مثل...
-
عابر شیشه ای
شنبه 18 فروردینماه سال 1386 09:41
نفس نفس هو شده ام به بحر تو جو شده ام خدای را قرار من ز همنفس او شده ام . یه عابر شیشه ای از شهر غم میگذره لبش پُر از گلایه ترانه ای می خره تن سردِ خیابون دلهره ی حضوره نگاهِ منگ و حیرون ستاره بی عبوره شبانه های تک تک نگاره های بی خود مرثیه های باقی ماهی خُردِ بی رود قدم قدم بی صدا بازم صدا کو همصدا ؟ به فکر شهری تازه...
-
انتظار
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1386 09:54
همه چی ساده ی ساده ست باد میاد و ابر میاد بارون میشه تاریکی مات و پیاده ست خیس میشی و سرد میشی خزون میشه لباسا رنگ سیاهی می گیرن گِلا لبخند میارن روی لبا آبها یه گوشه اسیرن آسمون بارونیه بی خیالِ ما صداها میگیره تو دل گرم و جای بی هوائی برگِ تازه رُستِ خونه میگی راستی شب کجائی ؟ میگمش تو سرد تنت سرده دلم میگمش تازه...
-
میگی نه ؟
پنجشنبه 9 فروردینماه سال 1386 11:35
روزای ابری میان دل غم سیاه میشه یکه تاز بی سبب دل ابر رسوا میشه وقته که غم بباره آخه ابر مال تو نیست ابر دلش بهاریه تو سرش جای تو نیست آخرش خورشید میاد وقت و نور و دلبری وقته بوسه با توئه توئی که تن می بری می بری به ناکجا مگه اینجا ابرا نیست ؟ میگی آسمون کجاست مگه اینجا فردا نیست ؟ تو نگاه غربتیت یه شبح جون می گیره...
-
باز هم بهار
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1385 09:40
وقتی آسمون ابرییه که سایه ای نمی مونه سایه ها نیم بند میشن و باد هم ترانه می خونه تو ذهن خاکستریِ ابرای سردِ آسمون بارونِ شُر شُر میزنه بعدِ اون یه رنگین کمون نگاه کند خورشید و سبزینه ی زمینیمون عید رو به یادم می یاره تهِ اسفنده قصه مون زمین یه پارچه زرد و سبز ابرای تلخ انتظار بارون تندِ بی قرار بازم بهار بازم بهار ۲...
-
کفشدوزک میگه عشق یعنی :
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 10:15
به نام خدا توی یکی از وبلاگها خوندم که نوشته بود عشق یعنی چه ؟ من هم تصمیم گرفتم در مورد این واژه بنویسم . عشق یعنی چی ؟ عشق چیه ؟ کجاست ؟ برا کیه ؟ از عشق نوشتن سخته ٬ راحته ٬ میشه نوشت ٬ اصلا نمیشه نوشت ؟ از عشق نوشتن مزخرفه ٬ عالیه ٬ بد نیست ٬ واقعا چندش آوره ؟ عشق قشنگه ٬ خیلی قشنگ و زیبا ٬ با وقار و با ابهت ٬ با...
-
باز زندگی
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 10:04
یه درختِ شکسته با شاخه های بی برگ با تنِ زخمی از قفس یه پرنده بی پر پراش زخمی از هوس دلش شکسته از نفس یه ساحل بی صدف پژمرده از بی موجی ها دل خسته از تکرارها یه آسمون سیاه از خشم ابرای آبی اما نوازش خدا یه بارون بی صدا شکایت از دل زمین سنگفرش قلبِ تو کثافت یه قایق بی سرنشین کلافه از بی هدفی نشسته رو عشق همیشگی یه...
-
سرنوشت
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 09:57
به نام خدا من یک کلبه ام . آری کلبه ای چوبی و کوچک که فقط پرم از تجملات بیخود که دیگران خوششان می آید ولی خواسته ی خودم نیست . من یک کلبه ام که فقط وقتی از من استفاده می شود که کسی احساس بی پناهی کند و یا اینکه سردش باشد و یا اینکه کسی بخواهد خوش بگذراند . آری ٬ من فقط برای دیگران قابل استفاده ام نه برای خودم . باید...
-
این حسین کیست ؟
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 19:16
به نام خدا کدام ، کدامیک از ما در ایام محرم به اصل خود باز گشته ایم و تغییر کرده ایم ؟کدام یک خود را شناخته ایم؟ براستی هدف بر پایی این مراسم چیست ؟ ۱ـ آیا ما انسانها باید به خودمان بیاییم و به مرحله ی انسانیت برسیم؟ ۲ـ آیا باید بنگریم به امام حسین وما هم مثل او بر ظلم به پا خیزیم و نگذاریم ظالم و مظلوم به وجود آید؟...
-
بلبل تنها
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 10:00
تنهای تنها رو بوم خونه نشسته بلبل مست و دیوونه می خونه آواز از خستگی هاش درد دلا و دل بستگی هاش میگه به جنگل از راز موندن میگه به دشتا از راز خوندن آخه میدونید بلبل غریبه یکه و تنها تو دشت اسیره کسی نداره بگه براش از غما و درداش همیشه خورده هق هقِ اشکاش آخه میدونید رسم صفا نیست رسم وفا نیست تو شب بی روح بمونه تنها...
-
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 10:07
چرا همه ی این دنیا پر از سواله ؟ اصلا این سوال رو کی اختراع کرده . جالبه مگه نه آخه من هم دارم سوال طرح می کنم . هویت و هستی و وجود ما ٬ همش پر از چراهای متفاوتی هست که نمی تونیم به تمام اونها پاسخ بدیم حالا چه برسه به اینکه بخوایم براشون جواب تشریحی پیدا کنیم . راستی شما فکر می کنید این برای اینه که ما آدما عقلمون...
-
بدون شرح
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 16:52
به نام خدا امروز خواهم گفت از مرداب ٬ مردابی که همیشه و همه جا با تو و با من و با ماست . براستی این مرداب چیست ؟ به کدامین ره روان است ؟ به کدامین نشان تو را مست می کند و به کدامین کلام تو را غرق می کند ؟ به شجاعت کدامین رستم ننگ می فرستد و سهرابش را به گرداب می برد ؟ ؟ ؟ ؟ ! ! ! کدام یک به راستی کدامین گرداب وجودی...
-
به نام خدا
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 09:55
سردم و خاموش پیرم و پر از نشاط گمشده تنهایم و پر از غصه های تمام شده کافرم و پر از انکار ذهن درگیر در امواج باد و طوفان کلمات برای جاری شدن به یکدیگر فرصت نمی دهند و جای یکدیگر را اشغال می کنند و دنیای حروف را به هم می کشند . آخر به کدامین تمنای دل باید مرد . آیا تو خود می دانی چه می کنی با این پیر چروکیده ؟ آخر به...
-
برای خداوند
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:26
به نام حق سلام سلام . قبل از اینکه مطلب جدیدم رو بنویسم دلم می خواست یک چیزی رو بگم( که البته نمی دونم چقدر برای عزیزانی که لطف کرده وبه این بلاگ من سر میزنن مهمه ٬ ):من حرف برای گفتن زیاد دارم اما علت اینکه دیر به دیر مطلب می ذارم اینه که هم وقت زیاد ندارم وهم زیاد اهل کامپیوتر نیستم و با اصرار همسرم تصمیم گرفتم که...
-
دل نوشته ای از کفشدوزک
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:24
به نام خدا سلام ٬ سلام به دلهای آرام و چشمهای پر از نشاط دلم آرام است ٬ آرامشی از حضور تو ٬ از عشق پاک وساده ی تو من پرم از تو تا همیشه . تا زمانی که تو از من از وجودم از حضورم از لبخندم از گریه هام وحتی از عشقم خسته بشی . اما اینجا رو دیگه اشتباه کردی چون حتی اگه تو از من خسته بشی تازه اول داستان عاشقی من شروع میشه ....
-
اوس کریم ایول
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:23
یه روز دو تا دل همدیگه رو دیدن و عاشق شدن و با هم شدن و با هم پیوند خوردن و اسمشون شد عشق . حالا اون عشق داره بزرگ میشه بزرگِ بزرگتر قشنگ ِ قشنگتر آسمونی تر . حالا خدا رو میشه تو نگاه عشق خوند . حالا خدا رو میشه توی اون آفتاب هر روز صبح اون عشق جدا کرد و گذاشت روی طاق خونه تا نگه داره اون عشقو . حالا دیگه قشنگ میشه...
-
نمی دانم . . .
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:22
غم قشنگ من از چیه نمی دونم برا چیه نمی دونم برا کیه نمی دونم باید کدام پیام دل را نجوا نمود به کدامین دریا رفت و ساحل آن را برای خود نمود تا همیشه . آیا ساحل غم قشنگ من است . می دانی ؟ از زمین به آسمان آیا نور آفتاب را از برای خود نموده ای ؟ آیا آفتاب حاضر به همنشینی با تو می شود ٬ آیا همیشه آفتاب باید محکوم به تلاءلو...
-
افسوس
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:20
نمی دانم به یاد کدامین گناه محکوم می شوم . نمی دانم ٬ براستی که دیگر از واژه هائی همچون ع . ش . ق متنفرم ٬ متنفرم ٬ متنفرم . دیگر به حرمت کدامین عشق محبت معنا شود . دیگر به حرمت کدامین نگاه عشق معنا شود . دیگر به حرمت کدامین سکوت کلام معنا می شود . نمی دانم . براستی این بار مانده ام . مانده ام تا از تنگنای دلم فریادی...
-
غریبه ی آشنا
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 16:18
زیبائی نگاه و تقدس لبخند با هم درآمیخته اند ٬ اما به کدامین ره سپرده شده اند نمی دانم ؟ این بار به یاد کدامین لبخند تو باید بمانم نمی دانم ؟ این بار به یاد کدامین نگاه تو باید خاطرات گذشته ام را مرور کنم ٬ نمی دانم ؟ این بار به یاد کدامین نوای آشنا باید هل هل کنم ٬ نمی دانم ؟ آیا او آشناترین بود ؟ آیا او غریبه ای بیش...