کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

ضیافت

تو هم وقتی   چشات بسته است

تو هم وقتی  که بی مائی

میشی  روشنترین واژه

تو  آبـی بخش دریائی

تو هم وقتی  که می خندی

شهابِ آرزوبندی

تو اون بغضی   که فریادش

جهان از گریه   آکندی

نمیشه  روزها   بی تاب

همش تشویش     همش ناباب

که تو قائل    به رخدادی

به قلبِ شب    یکی شبتاب

گلایه   با تو گم میشه

شروع میشه    تنی تبدار

که این  اعلانِ آغازه

به پایانِ   غمی بیدار

دلم از غصه ها   خون بود

سپردم   هر نفس  با تو

دیگه زندون    وبالم نیست

غم این  همقفس   با تو

کنونی نو    جنونی نو

ستاره    آسمونی نو

تر واژه   گُل لبخند

سلام مهربونی نو     ٢

منم وقتی  دلم خونه

که عاشق مُرده    بی خونه

بدونِ اسم و  رهپوئی

غروبِ مرگِ مجنونه

تو هم وقتی   چشات بسته است

نمیگی  بی تو   گم بودن

سری اینجا  به سر آورد

تمام حجم فرسودن 

تو هم جائی   که جامون نیست

بدونِ پرسه   کم میشی

تـرانه خون   لباش بسته است

چرا از گریه   خم میشی

من و تو   یک نفس بودیم

اگه کمتر ز  فریادیم

نوائی  یک ترنم که

به بغض قصه    جان دادیم

بیا تا  مرز بیداری

سپاهِ شب   بتارونیم

پگاهی نو   برافروزیم

گُل خورشید   بیفشونیم

بیا تا   موج کُنج شعر

زراندودِ   نگاهت شه

غروری   دست و پا بسته

به عشق تو   حکایت شه  ( ٢ ) 

پیدا و پنهان

یه روزی هست و یه روز نیست

یه روزی   داری   نداری

یه روزی  خوشحال و خندون

یه روزی گریه می کاری

یه روز بارش    یه روز آفتاب

یه شب مهتاب   یه شب تو خواب

سیاه و کبود شد   نیلی

ماه بیا      ستاره دریاب

یه روز غافل از خـدا و

یه شب غرقِ  بی نیازی

یه روز  ذکر دوست  بر لب

شب  و  دلگفته  و  رازی

هق هق و  گریه یه ذره

خنده ها   لحظه به لحظه

یه وقت  خشمگین و هراسون

آنِ بعد    نگاهی هرزه

یه وقت  گیج انتظار و

لحظه ای ماتِ هیاهو

دمی یه خُلق خراب و

لحظه ای  یه گُل خوشبو

یه وقت  شرم از زمونه

ساعتی   بونه و بونه

یه وقت  شاد و بی خیالی

عشق زندگی و  خونه

یکی هست و   دو تا هم نیست

یکی اومد   یکی میره

کیه تو  لحظه ها جاری

کی به بندِ غصه  گیره

وصل و هجرون   سخت و آسون

لحظه های خوش    هراسون

پیوند و فِراقی    لرزون

چیه جز اون   چیه پنهون

دلی زردِ بی پناهی

دلی سبز و  چه فدائی

سیاه و سفید   یه رنگه

رنگِ زندگی   خـدائی

تن تو   یاس سپید و

تن من   شعله ی سوزان

غربتِ فاجعه ای گم

توی مرگ   حسرتِ هر آن

خورشیدِ طلائی تو

توی شبهای سفر نیست

عاشقی تنها نیاز و

بوسه ها   تنها هنر نیست

این منم  که بی تو موندم

وقتی انگار  یه وجودیم

اوج ما  همین سجود و

تو خودت بگو    چی بودیم

اگه جز  تـو   می سرودیم   .  .  . 

 

در یاد

تو را یک چند گفتم وقتِ پرواز

پریشانم مکن  از روز آغاز

تو را یک چند  دیدم   آشنائی

غریبی  بی کسی    شد قصه ی راز

دلت از حادثه  پر خون و  تر شد

نگاهی پر ثمر   یکتا خبر شد

شکوهی تا فراسوی  تن ریش

به انجام سکونی  یک اثر شد

غرور تازه ای  می گفت با من

ستاره مرده ای   می خفت با من

سکوتت  عالمی با خود  به سر داشت

غبارانِ خطر    می رُفت با من

اگر   خوابی خیالی   یک نفس باز

بسوزانم بخوان   آن سرخ آواز

خیالِ کهنه ای  با جان همی گفت

تو آن زخمه   یه شور تار این ساز

گرانمایه ترین  پندار را من

عبارتهای هر هشدار را من

فرازی بی بقا   روزانِ بی عیش

سخاوتهای بی مقدار را من

گزینه گفتن از  یک قطره بـاران

تراوشها   ستایشها   سواران

تـرانه گفتن و   جان را سپردن

به وصلتهای خاموشی   چو ابـران

قیافه  قافیه بارانِ فکر است

حلاوتهای شیرین   وقتِ ذکر است

توئی هشیار و باقی    تا تهاجم

در این خلوت  تمام حجم   بکر است

اگر یک دم    صلایت آرزو باد

مرارتهای بی انجامِ  در یاد

به آن کاخی  که بشکست  حنجر و نای

من آن راغـب  ز کوخ جمله    فریاد     ٢ 

گل دی

تو قلبِ من نشونه ای

از اون روزای کهنه نیست

تو قلبِ من  بهونه ای

واسه سکوت و خنده  نیست

تو چشم من    نگاه نکن

نداره رنگِ آشنا

کابوس ترسناکی شده

این انتهای خوابِ ما

ستاره هامون رو برا

بازیِ بوسه میاریم

زنجیر میشن   از حادثه

تخم بدی رو  می کاریم

ماه دیگه مالِ ما نبود

مهر حسودا  شده بود

دل تو دیار زندگی

پیر و خموده   زودِ زود

تو قلب من  نشونه ای

از آبـی مهر تو نیست

روزای قرمز و سیاه

ماهی مرده   سهم کیست

ترانه ها  که کم شدند

مرثیه های  دم به دم

ثانیه های فاجعه

قربانیانِ فوج غم   .

 

تو چشم من   شراره ای

به قدِ لبخندِ تو نیست

آرزوها  به شادیِ

لحظه ی پیوندِ تو نیست

امید به روز نو میگه

دلخوش خاطرات نشم

خاطره آفرین  بشم

خط روی سرما   بکشم

به انتظار فصل نو

روشنترین ستاره رو

مهمونِ چشمونت کنم

همین جلو    این روبرو

به خاطر تو  گم کنم

حجم سکوتِ باطلو

به عشق تو  پیدا کنم

تموم فریادِ دلو

ماه و تموم روشنی

قربونِ خنده ی چشات

زنده کن  روح مرده رو

با هُرم و آهنگِ صدات

تو قلب من نشونه ای

از اون روزای کهنه  نیست

سپیدترین پگاه   اومد

عاشق سبز صحنه  کیست   ٢ 

 

خواهش

خواهشم از شما اینه

که گُر نگیری اِنقده

برای دلبستگیات

مایه نذاری   که بده

خواهشم از شما اینه

که کاشاتون  زیاد نشه

میسوزه اون  دلِ کوچیک

محتاج این پُماد نشه

خواهشم از شما اینه

بعضیا بد ساخته شدن

تعمیر   گارانتی کدومه

درب و داغون و  بیخودن

خواهشم از شما اینه

قدر خودت رو  بدونی

برای هر سلیطه ای

اِنقده  دربست نرونی

به خودت احترام بذار

خـدا رو هر سو بنگر

چرندیات رو  ولِلِش

بگو که بنده   بی خبر

زیبائی تو  وجودته

که می پسندی این همه

شادی و امید   بی خـدا

خودش یه جوری  ماتمه

الکی خوش بودنه و

کلانتر بدونِ شهر

خودت رو از دست میدی و

با همه خوبی   میشی قهر

این همه حرف که گفته شد

خیلیاش راسته  به خـدا

شک نکن به معجزه ها

خـدائی هست   نه اون بالا

تو مهر اون  شناوریم

هر وقت بخوایم  دست می گیره

فقط بخواه  از تهِ دل

این بدیاست که   می میره

نور سپیدِ لایزال

امید و روشنی  ز توست

طالبِ یک روزه   نِه ایم

عاشقِ از   روز نخست  .     ٢

 

خواهشم از شما اینه

دقیقه ای  کنار هم

رد کنیم   تایم غصه رو

با این تـرانـه   دم به دم

خواهش و اشتیاقِ من

برای لبخندِ تو  بود

وَاِلا دل سیاه شده

کنار ساعتِ حسود   .  .  .   

باز از نو

حرفائی  واسه نگفتن

بغضائی که   نشکفتن

عشقی که  پنهون و سرده

فاصله ها    چه زُمختن

کابوسای    پاره پاره

دلی که  بی اعتباره

دردی که  چاره نداره

مرگ میباره    مرگ میباره

این روزا  قصه ی موندن

قصه ی تلخ سکوته

قصه ی دلواپسیها

دره و وهم سقوطه

دل میگه    عقل نمیذاره

جون میخواد    تن نمیباره

تو کی هستی   من چی میشم

قلب   درگیر شعاره

 

حرفائی واسه نگفتن

هموناست  که می سوزونه

روزا بی واژه و خالی

پُر تردید   می شکونه

می شکونه دم به دم  دل

اما اشکی  نمی باره

واسه این عاشق زخمی

کسی مرهم نمیاره

روی این زخم قدیمی

کسی مرهم  نمیذاره

فرق نداره  کی بباره

موندنه  که در فراره

آرزوهای خیالی

خواستنیهای حسابی

گُنده شد حسرت   دوباره

بی جوابی   بی جوابی

 

دله راضی شد  به فردا

به غروبِ سردِ دستا

چشم   خسته و خماره

گم شده    تو شهر مستا

یا هوسها   آرزو شد

پای شادی  رگ به رگ شد

غم و اندوه  به هجومه

دیگه انگار    تک به تک شد

میخواستم بگم   چی میخوای

میخواستم بگم   کجائی

راستی راستی   منو میخوای

پر غرور    چه بی صدائی

بازم قصه ی دوباره

یه شروعه   بی ستاره

ساده شد  تبِ سرودن

برد نداره    این قماره   .  .  .  

رفتن و رفتن

تو نه اهل آسمونی

که همش  اوج و فرو داشت

تو نه اهل این زمینی

که همش  بگو مگو داشت

توئی اونیکه رو لبهاش

پر شوقه   شوقِ پرسش

که آهای زمین چی دیدی

از یه دنیا  رنج گردش

مگه خورشید   چی میاره

واسه تو  یه اشکِ سوزان

منم اون قطره ی نالان

از شب و برق    هراسان

زمین   سیاره ی آبـی

دوستی با آتیش   هراسه

آبیات   بخار و پرواز

می سوزی تو   آسه آسه

ماها ریشه مون  تو خاکه

زاده ی این  سرزمینیم

توئی مـادر    تو امیدی

واسه تو    ستاره چینیم

خورشید    انگاری حسوده

چشم نداره  باشیم با هم

ما رو  میفرسته این بالا

دسته جمعی   آه و ماتم

اونقدر  غصه زیاده

که اشک میشیم و  می باریم

تا دلِ خاکت  میریم و

راستی راستی   بی قراریم

اما باز اون  دستِ آفتاب

اون دستِ  زرد و آتیشی

گیر میاره   هر جا باشیم

ظالم تو   اهل چه کیشی

قصه ی ما   قصه ی غم

انتظار و اشک و مرهم

سرگردونِ آسمونیم

نداریم  حتی یه همدم

اون بالا  وقتی زیاد شیم

وقتی از سپید   سیاه شیم

بازم داس رعد و برقه

که میخواد  از نو  سوا شیم

اون درو  میکنه ما رو

تا تک باشیم و پیاده

ابر زخمی  تیکه تیکه

کیه  از رنج ما شاده

بعضی وقتا  رو زمینیم

شوقِ بودن  توی رگهاست

نمیخواد که ما  بباریم

قطره راستی   تک و تنهاست

گَهی ریزه    گَه درشتیم

یا بخاری  توی مشتیم

یا مِهی   که عاشقی رو

تو چشای باغچه  کاشتیم

بعضی اوقات  دونه برفی

یا تگرگ  شبِ زمستون

سهم ما   بارش و بارش 

روی جنگل   یا بیابون

هر چی هستیم    هر جا باشیم

نمی خوایم  ازَت جدا شیم

تو هم  مثل ما اسیری

کاش می شد  واست فدا شیم   .  .  . 

٩ دی   دوشنبه