کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

دل و خدا

 

چیزی ندارم که بگم
هنوز چشام بارونیه
بارونی لبخندِ تو
غُصه حالا زندونیه
چیزی ندارم که بگم
قصه های همیشگی
لک کرده احساس تنو
مشکل بی ستاره گی
بارون که نم نم می باره
انگار دلم امید داره
ابرای تیره هم میگن
دل ما هم تنگه آره
اما فردا نه پس فردا
آخرش آبیتر میشیم
تا دوباره جمع بشه باز
درد و گِله ما می باریم
می باریم اما چه آروم
تا گُلا ترسی نخورن
رشد بکنن تا آخرش
رنگهای تازه بیارن
بیارن تا دشتِ خــدا
فقط گِلی رنگ نباشه
صد رنگِ مستِ جورواجور
نور امیدُ بپاشه
بپاشه تا دلی اسیر
از توی غصه ها پاشه
پا بذاره رو فرش نور
واسه یه لحظه ما بشه
من تو امید و روشنی
قصه ی خوبِ این سفر
رفتنی که زندگیه
وقتی بذاریم پشتِ سر ( 2 )
چیزی ندارم که بگم
وقتی دنیا اینجوریه
چقدر بزرگه بودنت
قصه ی خوب اینطوریه .
12:30
شنبه 24 فروردین
 

بهار

 

قلم رُست و دلم رُست و گیاه رُست
به ساقه برگ نو این تکسرا جُست
بهاری دلکش و ابران و باران
گیاهان سبز و یکتا جویباران
نوای چَِه چَه از هر پر و بالی
به بالا بنگری آبی بهاری
دلت را زنده کن با بوی رُستن
که گوید وقت مانده ست تا به خُفتن
صدای زندگی با هر درختی
خدایا شکر ماندن شکر بختی
همه رنگ از تو می پاید دلاویز
به اوجِ گونه گونت رقص پائیز
الا ای ذات زیبائی الهی
به نور و روشنی تنها پناهی
قلم رُست و دلم رُست و گیاه رُست
تو تنها عشق بودی که جهان جُست
 

هذلول

 

مطلبی ازکفشدوزک

تا حالا نشسته اید پشت فرمون ؟       آره با شمام


یکی چراغ می زنه ‌٬ یکی بوق می زنه ٬ یکی لائی می کشه ٬ یکی نوربالا تو آینه


 می زنه ٬یکی یه دفعه می پیچه جلوت .


خدا نکنه با یکی تصادف بکنه ٬ البته خودش بزنه بهت . فکر می کنه تو


ترسوئی ٬ اُمُلی ٬ ضعیفی ٬ گواهینامه نداری ٬چیزی سرت نمیشه  ( البته بگذریم


از اینکه همه ی اینها برازنده یخودشه ) به هرحال تا میتونه حرف بارت می کنه


 وداد وفریاد راه میندازه و تو رو مقصرمی کنه ملت هم جمع میشن ازش حمایت می


 کنن    یه پول گنده هم ازت می گیره و در میره .اینقدر ناجوانمرد نوبره   فقط به

 
جرم اینکه خانمی .


دنیا عوض شده  حالا دیگه هر کسی حق باهاشه باید سکوت کنه و هر کسی حق


باهاش نیست اعتراض می کنه و فریاد می کشه فقط به این امتیاز که  مرده .


حالا دیگه احترام و ادب وشخصیت ولوطی گری وبرادرخواهری شده پول ٬ حالا


دیگه اگه وقتی یه خانم باشی پشت فرمون نشستی بزنن بهت میگن نونمون تو


روغنه و تا تنور گرمه باید نون روچسبوند و چون این وسط میون این هیر و بیر


 تو چون یه خانمی و تنهائی میون این همه مرد یا بهتر بگم ناجوانمرد گیرافتادی


باید به هرحال از حقت بگذری هیچی یه چیزی هم دستی باید بدی .راستی چرا


همیشه ما خانمها باید وقتی پشت خودرو خودمون می شینیم احساس ناامنی کنیم ٬


یعنی همیشه باید یه بادیگارد همراهمون باشه   کِی باید برای این جنس مخالف جا


بیفته که ما خانمها هم اگه پاش بیفته از اونها توی رانندگی ماهرتریم  و باهوشتر .


چرا بعضی ازاین جنسای مذکراینقدرتنفرآمیزند  ؟ چرا اینقدرمتعفن و گندیده اند؟


چرا اینقدر برای هرچیزی خودشونروپست وخوارمی کنن؟چرانباید آدما آدم


باشند؟چرا باید جوونمردی پول باشه ؟چراباید مردی داد و فریاد و ناحقی باشه ؟


و چراباید خانمی ترس و لرزو پایمال شدن حق باشه ؟چرا نباید مردای ما مرد


باشن؟ کسی هست که بتونه جواب منو بده البته شاید شما مردای متعصب


وازخودراضی نتونید بگید چرا ولی من می تونم بگم چرا چون شما مرد


نیستین وخانمها زن بودن رو به شما نشون ندادن .


عمردرپیروی حرص و هوس نتوان کرد     همعنانی به سگ هرزه مرس نتوان کرد