کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

قصه ی نبرد

 

دل تو مال منه

اما من جا ندارم

وقت گذشت از سر ما

به یه بهتر میسپارم

حالا یه چند سال دیگه

میگذری از این خیال

شاید  موندگار باشه

اما بیخی ضدِ حال

واسه تو یه تجربه ست

یه هوسبازی  و بس

واسه من خطر داره

تهِ کوچَت بن بست

حالا هِی عشوه بیا

سر و دُم تکون بده

یه دام  تازه بذار

سر باغچه  جون بده

شایدم کار منه

کسی که عاشق کرد

یا یه آبِ نو برات

تنتو  قایق کرد

شایدم  کار دله

تازه تو شروع شدی

خطی نو  از زندگی

بگذرون  به سادگی

قصه ی ما   من و تو

قصه ی گنجیشکک و

گربه ی ناز دو رو

تهِ قصه روبه رو

یا که بال و پر بگیر

یا دیگه می خورمت

میدونم که پاکی و

به خدا میسپُرمت  .

گربه هیچوقت نیومد

توی اون باغ نزار

وقتِ جیک جیک چشم می بست

سر به زیر و  دل خمار

چند باره این حرفا رو

کم و کم  تکرار می کرد

یا که درویشی و خواب

یا که مردی و نبرد  ( ۲ )

وسط تابستون

ا ـ راغب

 

 

مجرمانه

 

 

مشکوکم

به تن آینه هم مشکوکم

مشکوکم

اگه تو همسـر شب نباشی

 مشکوکم

اگه تک ستاره ام   تو پاشی

مشکوکم

به هراس قاصدک  از بارون

التماس برگ زرد به ناودون

مشکوکم

به هر چی تنهائی می نویسی

اون بارونی که ازش تو خیسی

لبایس شیرینِ عزیزی

صدای مخملی   و   هر چی تمیزی

مشکوکم

 

آخه من تی وی  می بینم

آخه اونا جام میشینن

اهل نِت گردی و اخبار

انگاری که خون می چینن

منِ ساده   اهل قصه

آی دروغا دیگه بسه

مگه من ازت چی خواستم

همه راهات که بن بسته

آخر زِر زدنِ شب

تو تمومِ التماساست

آخر مثنوی تب

تو تموم اون نگاهاست

اینفورمِیشن   یه دروغه

یه دروغ ماست مالیزه

یه عقبگردی تاریک

شک به هر چی که عزیزه

ابزارش  خوب و صمیمی

خاطره هاش که قدیمی

همه امیالش  هوس بود

یه سر و طرح    تو یه تیمی

تو یه تیم افتضاحی

یه تیم از خود سیاهی

چشامو بازم می بندم

اما  نه    تو اشتباهی

همه فیلتر شده دستات

پِیج ناته  تموم حرفات

سِرورِ مغزم دِلِت شد

آشغالی    به جون اشکات .  ۲

 

 مشکوکم

وقتی که هستی

مشکوکم

که زنده هستی

با دستای فیبر نوریت

  خفه کردی عشق زوریت ( ۲ )

 

ا - راغب 

همین دیشب

 

آرزو

 

 

اگه تا سُربی چشم شب برم

اگه تو ترانه هام شرم بمیره

نمیذارم دیگه هیچ کسی تو رو

تا قیامت از دل من بگیره

اگه تا سکوت شیشه ای برات

یک هوس  سنگِ بی سرزمین بشم

نمیذارم شبِ دل پا بگیره

حتی تو  ته توی پُر کمین میرم

لبای سنگین دوزخی کجاست ؟

میخوام با ترانه مهمونی بدم

توی شهر سرتا پای هندسی

به تن شبانه باز  جونی بدم

ساده مثل آینه   یا تن تو

ساده مثل  روشنی   عاشق شدن

شایدم که آخر سختِ منه

تا ابد آسون شدن   صادق شدن

تر شدن از آبیهای آسمون

از ستاره روشن و   از شب نهون

ثانیه   تلخ ترین حکایته

وقتی همدل نباشی   نامهربون

کودک خرافه هام  عینی میگه

بختِ تو ملخ زده ست و بی نشون

اگه بعدِ شب   اسیرت نشینه

تو هزار  پنجره    شهر بی زمون

اون آش نذری  نقطه چین کجاست  ؟

وقتی چین خورده دلم توی حیاط

کوبه ی دل رو تو لمسش می کنی ؟

بازم اون خنده ی ناز پر اَدات

که آهای غریبه   همسایه ی دل

بازم آواز کن   این بهانه رو

رسم ما نیست  سکوتُ بشمریم

باز بلرزون   تن آشیانه رو

با یه فریادِ دوباره  خشمتو قلم بگیر

با یه بغض بی بهانه   واسه سادگیت بمیر

واسه نور و روشنی   قلم بزن

با یه پیوندِ دوباره   دلمو بکن اسیر

                      ترسمو خورد و خمیر

                       دستمو دیگه بگیر  .   ۲

ا - راغب

صبحگاه دوشنبه

  ۲۲   امرداد  

 

یک سرود

 

همه شب به خواب بودم

که غمی نمی سرودم

همه عمر در خیالم

که توئی توئی  وجودم

امشبم مثلِ غرور آدمی

که پوشونده حال و احوال منو

خوابِ یاس  بیهودگی می دیدم

اون نشون ما و امثال منو

امشبم از کهنگی روز بعد

ساعتم خلوت تر از هر روز بود

بعدِ اون دلدادگی و عاطفه

که سکوتش مُهرِ جامِ سوز بود

امشب از این خستگی دل می کنم

امشبی که شب نمیشه روز بود

تا ابد در خاطرم پا می زنی

حرف تو حرفِ خیال اندوز بود

بعدِ صد شب  یک شبانه روشنی

بعدِ آئینه  توان دیدنی

بعدِ من آری  دگر ما می شوی

تا سکوتِ بغض شبها می روی

من که دانم ساعتی نه لحظه ای

بی خبر از هر چه فردا می شویم

من که من ماندم   تو بغض خویش را

در گلوی صبح کن   ما می رویم

این همه بیهودگی رسمم نبود

پس چرا من ساختم  داغ و تبش

خانه اش کردم  بدان بشتافتم

این کهن بومم نبود   نشناختم

من تلف کردم سکوت خویش را

من تبه کردم هُبوط خویش را

این شبانه از سحر آغاز گشت

بنده عاجز  فکرِ آن پرواز گشت

هر ترانه   زنده بادا زندگی

پُر ز فردا و هبوط و بندگی

مردگی بر هر چه بیهوده کند

مردگی بر هرزگی   آلودگی

                               امشبی که وصل شد تا نور تو

                               روز اسمش یا جهان مخمور تو

                               امشبی که آینه پاکی سرود

                                        شکر گویم   شکر گویم  ای وجود  .  .  .

صبحگاه ۱۵ مرداد

لنگرود

ا  ـ  راغب