کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

آرزو

 

 

اگه تا سُربی چشم شب برم

اگه تو ترانه هام شرم بمیره

نمیذارم دیگه هیچ کسی تو رو

تا قیامت از دل من بگیره

اگه تا سکوت شیشه ای برات

یک هوس  سنگِ بی سرزمین بشم

نمیذارم شبِ دل پا بگیره

حتی تو  ته توی پُر کمین میرم

لبای سنگین دوزخی کجاست ؟

میخوام با ترانه مهمونی بدم

توی شهر سرتا پای هندسی

به تن شبانه باز  جونی بدم

ساده مثل آینه   یا تن تو

ساده مثل  روشنی   عاشق شدن

شایدم که آخر سختِ منه

تا ابد آسون شدن   صادق شدن

تر شدن از آبیهای آسمون

از ستاره روشن و   از شب نهون

ثانیه   تلخ ترین حکایته

وقتی همدل نباشی   نامهربون

کودک خرافه هام  عینی میگه

بختِ تو ملخ زده ست و بی نشون

اگه بعدِ شب   اسیرت نشینه

تو هزار  پنجره    شهر بی زمون

اون آش نذری  نقطه چین کجاست  ؟

وقتی چین خورده دلم توی حیاط

کوبه ی دل رو تو لمسش می کنی ؟

بازم اون خنده ی ناز پر اَدات

که آهای غریبه   همسایه ی دل

بازم آواز کن   این بهانه رو

رسم ما نیست  سکوتُ بشمریم

باز بلرزون   تن آشیانه رو

با یه فریادِ دوباره  خشمتو قلم بگیر

با یه بغض بی بهانه   واسه سادگیت بمیر

واسه نور و روشنی   قلم بزن

با یه پیوندِ دوباره   دلمو بکن اسیر

                      ترسمو خورد و خمیر

                       دستمو دیگه بگیر  .   ۲

ا - راغب

صبحگاه دوشنبه

  ۲۲   امرداد  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد