کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

ترنم

خدا نگهدار    دلِ دیوونه

بازم تو بودی  واسم نشونه

خدا نگهدار   حالا که رفتی

شب و سکوته   بغض و بهونه

خدا نگهدار   ای عشق دیرین

برای این  تنخسته نمونی

خدا نگهدار    به شوقِ فردا

فدای تو    پرسه و جوونی

اگه تو پائیز    توی شبانه

توی تنهائی تـرانـه

بمیره  لبخندِ عاشقانه

بمونه ترس و شک و بهانه

بازم رو لبهام  اسم تو جاری

توی خیالم   یه نوبهاری

که زنده و سبز و بی مثالی

چه بیقراری   چه بیقراری

اگه زمستونِ سرد و زخمی

با سوز و سرما   یه تیکه اخمی

منجمد و یخ   احساس تلخو

بدونِ حرفی   بدونِ رحمی

تو اون تابستون   که می سوزونی

شک و هوسها رو   می پرونی

نگاهِ تو   روشن و بلنده

آره همونی   که خوب می تونی

سلام عزیزم    دلِ پریشون

از اومدن باز  نشی پشیمون

سلام عزیزم   کجا می رفتی

سفید تو ظلمت   نمیشه پنهون

سلام عزیزم  رویا میشم باز

از صد تا کابوس    پرواز و پرواز

سلام عزیزم   بازم از آغاز

ترنم ناب   سر بده  آواز    ٢ 

روز نو

صداها   برام غریبه

وقتی  آسمون عجیبه

نگاه کن  یه اخم تو هم

عاشقونه  رفتی کم کم 

سر این خیال  تا کِی

باید گرم قصه باشه

آره تلخه   این حکایت

عاشقی  باید فدا شه

فدا شه    دیگه نبینه

این همه   خیال و درد  رو

صداها   براش غریبه 

ساده دادن   حق مرد رو

وقتی  تنهائی فریبه

وقتی عشق   تنها یه بوسه است

نگاه کن  یه اخم تو هم

خنده ماهی   سهم کوسه است

آره   آسمون عجیبه

پُر التهاب و خواهش

گرمی آفتاب  حرومه

واسه   شب ترین نوازش

توی این همه   دو رنگی

رنگِ ما   آبـی دریاست

ابتدای  قصه اینجا

زندگی  به رنگِ فرداست

آخه  این حکایتِ ماست

من و تو    تنهائی  با هم

عاشقونه   رفتی کم کم

اما  کم نشد  علاقم

شاید  یه حرفِ نگفته

همیشه   اینجا نهُفته

اون کلام اینه    می خوامت

موندگاره    باقی مفته 

لحظه ها  که کم نمونده

ساعتای  بغض و فریاد

گفتن کم گفته ها  رو

مبادا    ببری از یاد

روزای  سکوت و رامِش

دلِ خنده    کاش خواهش

کاشتن نگاهی  روشن

عاشقونه   با تو   با من

دنیای سبز کلامو

آبـی دلگفته هامو

سفیدِ آرامش تن

از تو  و  شادی  و  خفتن

روز نو   روز غروره

هر ستاره   شوق نوره

کاشکی   خنده ها   ز دل بود

خـدا شکرت   جور جوره   ( ٢ )  

یادگار

گوش میدی به حرفِ من

ای مهربون

این روزا قدِ تموم آسمون

دل من شادی رو گم کرده

بدون

این زمون

سنگیه هفت تا آسمون    ٢

 

قدِ تو که ساده  رفتی

قدِ من که  دل بریدم

قدِ تو  که دل شکستی

آره  در خودم   خزیدم

قدِ ما  که مثل مائیم

اما  شکل قصه  نیستیم

تلخ و دوره   اون خیالت

شاید شکل  غصه نیستیم

شاید یه لحظه  نگاهت

عاشقونه  به دلم زد

اما اون تلنگُر خوب

گند به این   آب و گِلم زد

شاید زرد نشد  شنفتن

دیر و سرده   از تو گفتن

شاید اما   کی میدونه

بی تو بودن   خواب و خفتن   ٢

 

انگاری جای علاقه

نفرته که   می سوزونه

انگاری   گناه زیاد بود

واسه این  قلبِ یه دونه

تن من  خاکی و زخمی

تن تو   فصل شکفتن

چقَدَر   سیاه  سفیدیم

یه تضادِ  حال به هم زن

تو نباشی   کی می تونه

بشمره   خیال و  وهمو

من نباشم  چی می مونه

جز یه روزگار سرد و

تو نباشی   کی می فهمه

مونده  جای پات رو قلبم

من نباشم   چیه دنیات

شکل روزگار سردم    ٢

 

اگه تو  باشی   نباشی

تو سکوتت  قدِ ما شی

یا توی  سفره ی قلبم

مثل مورچه و خـدا شی

یه اثر   یه انعکاسی

یه عطر خوب   از جوونی

تو همونی   که می تونی

تا ابد   دلو برونی  .   .   .   

آبی آواز

تموم ساعتا همقدِ ما شد

همه تا زیر کندوی تـرانه

همه بغض و سکوتِ بی بهانه

همه راویِ دردِ  این شبانه

که این دلگفته ها  رنج مدامه

که عاشق پیشگی    دورش تمومه

همه رنج از خیالِ باطلی  بود

کبوتر نیست دردم    جغدِ شومه

زبون این گفته ها رو  بیش و کم داشت

که فرداهای ما   همسنگِ مهره

چرا راوی همش  بود و نبوده

سیاهِ سنگِ غم   همرنگِ چهره

تو می دونی  تموم بی دلیمون

همه از بابتِ  بی حاصلی  نیست

دروغه   قهر فردای دوباره

غروبِ آخره   عاشقترین  کیست ؟

 

تموم تشنه ها   رفتند از اینجا

همه لبتشنگی   لبخندِ ما شد

چرا بودن  به آسونی هدر شد

چرا آسودگی   از ما جدا شد

که این دلواپسی     پرواز را بس

که هجرت   شوقِ این آغاز را بس

حکایت    گفتنی های دوباره

مکررها    دلِ دمساز را بس

من اینجا   خسته از روزای جاری

سکونی   قدِ آرامش طلب کن

همه مردابِ تلخ غافلی رو

به دریائی  پُر از  پـرواز  شب کن

تو می دونی  تموم بی دلیمون

همه از بابتِ بی حاصلی نیست

دروغه   قهر فردای دوباره

غروبِ آخره    عاشقترین کیست ؟   

 

انتهای خزان

تازه شدن

خبر از این    سفر داشت

کهنگی رو 

اصلا اون   باور نداشت  .

 

همیشه من    دلم میخواد

    بباره

تو آسمونِ چشمام

پا بذاره

قطره به قطره  خاکِ نازنین رو

از این تنهائی و سکوت    دراره

مردی با چتر بسته

زیر بـارون

به احترام این همه  قشنگی

آروم و آروم    میشنوه

حیات  رو

تو روزگار سنگی    این  یه رنگی   ٢

 

آدمها   یک یک

ماشینا  ده و ده

رد میشن از   پیاده رو   خیابون

درختا جمعی 

همه زیر بـارون

می فهمن اون  حال و هوای ناودون

کم کَمک  با باد 

تکون میخورن

میشنون این  دلضربه های  بـارون

سبزه ها  وقتی که پر آب  میشن

دعا برای  غربتِ بیابون

آسمونم که کِشته ای  نداره

زود به زودم   درو میشن   می اُفتن

تو انتهای  فصل پائیز دل

همیشه از   غروبِ سردی گفتن

میبارن و خبر میدن   دوباره

که آسمونِ چشمات   غصه داره

دلت یه پارچه آتیشه  می دونم

کیه که  خنده و امید   بیاره

خنده ی از تهِ دلم  کجا بود

کهنه گیا   چرا نصیبِ ما بود

دلم میخواد که مثل تو  ببارم

سطور من  خاموش و بی صدا بود   ٢

 

تازه شدن 

خبر از این سفر داشت

کهنگی رو

اصلا اون  باور نداشت

تازگیا

به شوقِ دیدنِ تو

تو قلبِ هر ابری

یه آذر   می کاشت  .

 

 ٢۵  آذر

رودسـر

 

هوادار

عشق منی تو

عمر منی

آخه  با اجازت

گرفتار تواَم

قلبِ منی تو

دلبرمی

آخه با اجازت

هوادار تواَم

روز و شبِ من

طی نمیشه

آخه می دونی

پیش تو  چه حالیه

روزای آفتاب

شبِ مهتاب

 آخه می دونی

که جام چه خالیه

صدام نزن   من

صدات کنم

آره اسم تو

دوای دردمه

وقتی می خندی

با خود میگم

بی نفست

راستی  سردمه

 

اگه دو روز  بی تو  شب شده

اگه نگاهی   هدر شده

اگه نسیمی تو قصه ها

به خاطرت  در به در  شده

بدون که عمری  فدای تو

فدای  پیوندِ خاطرم

تو رسم خوبِ صداقتی

که بنده با عشقم   چاکرم

که حاضرم  بی تو   گم کنم

تمومِ دنیای روشنو

به شوقِ نوری  تو قصه هات

برم تا فردای بی منو

بسازیم دنیای شعر و شور

برای قلبی  که روشنه

برای بُغضی که خالیه

برای اون عشقی  که بی منه   ٢

 

عشق منی تو

عمر منی

آخه با اجازت

گرفتار تواَم

قلبِ منی تو

دلبرمی

آخه با اجازت

هوادار تواَم   .   

تو با من

تنهای تنها

با دل  نشستم

بی تو چی بودم

با تو  چی هستم

بی تو یه رهزن

بر این دقایق

بی تو  یه نفرین

بغض شقایق

یک قلبِ ساکت

که تو سقوطه

بی تو کی گفته

شادی هُبوطه

یه طرح غمگین

از این زمستون

مشتاقِ مشتاق

کو بوی بـارون  ٢

 

تنهای تنها

با دل نشستم

بی تو چی بودم

با تو   چی هستم

با تو  یه شوقم

اون شوقِ فریاد

اون تکنوازی

نمیره از یاد

با تو یه نورم

اون نور روشن

هر لحظه ای شاد

شیدا  و  بی من

با تو یه حرفم

حرفی شکفته

تو اوج بودن

دل  از تو گفته

از تو شنفتم

دنیا یه دریاست

آبـی و پاکه

همرنگِ فرداست

با تو می گفتم

دلگفته هامو

اون  بغض سنگین

دردِ دلامو

از این دو روزی

که پر گلایه ست

که خام و سرده

درد و کنایه ست

من با تو  واژه ام

از بیتِ آخر

مستی گناهه

تنها تو   ساغر

 

یک روز روشن

یک روز پر مهر

تو پیش رومی

با  آخرین شعر

با بوی بـارون

با این شکفتن

تنهای تنها

باز از تو  گفتن

از تو سرودم

شعر و تـرانه

ای خوبِ آخر

تنها  بهانه

تو با من و   من

همرنگِ فردا

چه  با شکوهه

وقتِ تماشا  .  .  . 

 

٤٥ : ٣  بامداد

٢١ آذر