کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

باز از نو

حرفائی  واسه نگفتن

بغضائی که   نشکفتن

عشقی که  پنهون و سرده

فاصله ها    چه زُمختن

کابوسای    پاره پاره

دلی که  بی اعتباره

دردی که  چاره نداره

مرگ میباره    مرگ میباره

این روزا  قصه ی موندن

قصه ی تلخ سکوته

قصه ی دلواپسیها

دره و وهم سقوطه

دل میگه    عقل نمیذاره

جون میخواد    تن نمیباره

تو کی هستی   من چی میشم

قلب   درگیر شعاره

 

حرفائی واسه نگفتن

هموناست  که می سوزونه

روزا بی واژه و خالی

پُر تردید   می شکونه

می شکونه دم به دم  دل

اما اشکی  نمی باره

واسه این عاشق زخمی

کسی مرهم نمیاره

روی این زخم قدیمی

کسی مرهم  نمیذاره

فرق نداره  کی بباره

موندنه  که در فراره

آرزوهای خیالی

خواستنیهای حسابی

گُنده شد حسرت   دوباره

بی جوابی   بی جوابی

 

دله راضی شد  به فردا

به غروبِ سردِ دستا

چشم   خسته و خماره

گم شده    تو شهر مستا

یا هوسها   آرزو شد

پای شادی  رگ به رگ شد

غم و اندوه  به هجومه

دیگه انگار    تک به تک شد

میخواستم بگم   چی میخوای

میخواستم بگم   کجائی

راستی راستی   منو میخوای

پر غرور    چه بی صدائی

بازم قصه ی دوباره

یه شروعه   بی ستاره

ساده شد  تبِ سرودن

برد نداره    این قماره   .  .  .  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد