نمی دانم به یاد کدامین گناه محکوم می شوم . نمی دانم ٬ براستی که دیگر از واژه هائی
همچون ع . ش . ق متنفرم ٬ متنفرم ٬ متنفرم .
دیگر به حرمت کدامین عشق محبت معنا شود .
دیگر به حرمت کدامین نگاه عشق معنا شود .
دیگر به حرمت کدامین سکوت کلام معنا می شود . نمی دانم .
براستی این بار مانده ام . مانده ام تا از تنگنای دلم فریادی معنا شود و برایم همچون
بلبلان غزل خوانی کند .
مانده ام تا این غزل این بار برایم عشق نوازی کند .
مانده ام تا این بار رقص دستهای تو را خودت برایم معنا کنی .
مانده ام تا این بار رقص چشمهای تو را خودِ تو برایم معنا کنی .
مانده ام تا اینبار رقص واژه ها را در رقص چشمها یکی کنی و کلامی از عمق دل بگوئی و من
تا ابد آن را در تاریخ قلبم ثبت کنم .
اما افسوس ٬ افسوس از همه چیز همه کس همه ی دنیا