کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

سرنوشت

                                                  به نام خدا

من یک کلبه ام .      آری کلبه ای چوبی و کوچک که فقط پرم از تجملات بیخود که

دیگران خوششان می آید ولی خواسته ی خودم نیست .

من یک کلبه ام  که فقط وقتی از من استفاده می شود که کسی احساس بی پناهی

کند و یا اینکه سردش باشد و یا اینکه کسی بخواهد خوش بگذراند .

                           آری ٬  من فقط برای دیگران قابل استفاده ام نه برای خودم .

باید سرم همیشه و همه جا آماده ی کوبیدنها باشد ٬ چه با ناز گل سرخ   و چه با

شلاقهای سوزان و گرم و دردآور آفتاب .

بدنم همیشه باید آماده ی نوازش داسها و ضربه ها و زخم هایی باشد که از دوست و

آشنا و غریبه وارد می شود ولی متاسفانه همیشه این ضزبه ها از جانب کسانی

است که مرا می شناسند و با بدن ظریف من آشنایند .

چشمانم باید همیشه نظاره گر مناظری باشد که بعضی زیباست و بعضی زشت و

تهوع آور .

زیبا : همان کلام عاشقانه ی دو کبوتر به هم و ابراز علاقه ی دو برگ درخت و نوازش

کردن یکدیگر و یا نوک به نوک شدن دو گنجشک و یا سکوت یک قناری بعد از مرگ

زوجش و یا خودکشی یک قو بعد از اینکه قوی همسفرش در زندگی را از دست

می دهد .

زشت : همانند توهین شیرها به یکدیگر و بر سر و کول هم افتادن و  یا پا نهادن

میمونی بر روی بچه ی خود هنگام آتش گرفتن جنگل  .

ای کاش می شد این چشمان را بست برای همیشه تا دیگر هیچ منظره ای را

مشاهده نکنند .

ای کاش می شد این سر را برید و به ناکجا آباد برد تا دیگر مورد لطف و رحمت دیگران

قرار نگیرد .

ای کاش می شد این بدن را قطعه  قطعه کرد و دفن نمود تا دیگر اثری از اثرات رویش

نماند و مورد تمسخر نباشد .

ای کاش می شد آن لبهائی که برای هرکس و ناکسی باز می شود و خوش آمد می

گوید ٬  برای همیشه قفل و کلید کرد تا دیگر نتواند حتی عضلاتش را تکان دهد .

                                                           ای کاش

ای کاش ٬       این کلبه را می شد از بنیان نابود کرد تا هیچ اثری از آن نماند همانند من

منی که وجودم برایم سوال است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد