کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

ترنم

خدا نگهدار    دلِ دیوونه

بازم تو بودی  واسم نشونه

خدا نگهدار   حالا که رفتی

شب و سکوته   بغض و بهونه

خدا نگهدار   ای عشق دیرین

برای این  تنخسته نمونی

خدا نگهدار    به شوقِ فردا

فدای تو    پرسه و جوونی

اگه تو پائیز    توی شبانه

توی تنهائی تـرانـه

بمیره  لبخندِ عاشقانه

بمونه ترس و شک و بهانه

بازم رو لبهام  اسم تو جاری

توی خیالم   یه نوبهاری

که زنده و سبز و بی مثالی

چه بیقراری   چه بیقراری

اگه زمستونِ سرد و زخمی

با سوز و سرما   یه تیکه اخمی

منجمد و یخ   احساس تلخو

بدونِ حرفی   بدونِ رحمی

تو اون تابستون   که می سوزونی

شک و هوسها رو   می پرونی

نگاهِ تو   روشن و بلنده

آره همونی   که خوب می تونی

سلام عزیزم    دلِ پریشون

از اومدن باز  نشی پشیمون

سلام عزیزم   کجا می رفتی

سفید تو ظلمت   نمیشه پنهون

سلام عزیزم  رویا میشم باز

از صد تا کابوس    پرواز و پرواز

سلام عزیزم   بازم از آغاز

ترنم ناب   سر بده  آواز    ٢ 

روز نو

صداها   برام غریبه

وقتی  آسمون عجیبه

نگاه کن  یه اخم تو هم

عاشقونه  رفتی کم کم 

سر این خیال  تا کِی

باید گرم قصه باشه

آره تلخه   این حکایت

عاشقی  باید فدا شه

فدا شه    دیگه نبینه

این همه   خیال و درد  رو

صداها   براش غریبه 

ساده دادن   حق مرد رو

وقتی  تنهائی فریبه

وقتی عشق   تنها یه بوسه است

نگاه کن  یه اخم تو هم

خنده ماهی   سهم کوسه است

آره   آسمون عجیبه

پُر التهاب و خواهش

گرمی آفتاب  حرومه

واسه   شب ترین نوازش

توی این همه   دو رنگی

رنگِ ما   آبـی دریاست

ابتدای  قصه اینجا

زندگی  به رنگِ فرداست

آخه  این حکایتِ ماست

من و تو    تنهائی  با هم

عاشقونه   رفتی کم کم

اما  کم نشد  علاقم

شاید  یه حرفِ نگفته

همیشه   اینجا نهُفته

اون کلام اینه    می خوامت

موندگاره    باقی مفته 

لحظه ها  که کم نمونده

ساعتای  بغض و فریاد

گفتن کم گفته ها  رو

مبادا    ببری از یاد

روزای  سکوت و رامِش

دلِ خنده    کاش خواهش

کاشتن نگاهی  روشن

عاشقونه   با تو   با من

دنیای سبز کلامو

آبـی دلگفته هامو

سفیدِ آرامش تن

از تو  و  شادی  و  خفتن

روز نو   روز غروره

هر ستاره   شوق نوره

کاشکی   خنده ها   ز دل بود

خـدا شکرت   جور جوره   ( ٢ )  

یادگار

گوش میدی به حرفِ من

ای مهربون

این روزا قدِ تموم آسمون

دل من شادی رو گم کرده

بدون

این زمون

سنگیه هفت تا آسمون    ٢

 

قدِ تو که ساده  رفتی

قدِ من که  دل بریدم

قدِ تو  که دل شکستی

آره  در خودم   خزیدم

قدِ ما  که مثل مائیم

اما  شکل قصه  نیستیم

تلخ و دوره   اون خیالت

شاید شکل  غصه نیستیم

شاید یه لحظه  نگاهت

عاشقونه  به دلم زد

اما اون تلنگُر خوب

گند به این   آب و گِلم زد

شاید زرد نشد  شنفتن

دیر و سرده   از تو گفتن

شاید اما   کی میدونه

بی تو بودن   خواب و خفتن   ٢

 

انگاری جای علاقه

نفرته که   می سوزونه

انگاری   گناه زیاد بود

واسه این  قلبِ یه دونه

تن من  خاکی و زخمی

تن تو   فصل شکفتن

چقَدَر   سیاه  سفیدیم

یه تضادِ  حال به هم زن

تو نباشی   کی می تونه

بشمره   خیال و  وهمو

من نباشم  چی می مونه

جز یه روزگار سرد و

تو نباشی   کی می فهمه

مونده  جای پات رو قلبم

من نباشم   چیه دنیات

شکل روزگار سردم    ٢

 

اگه تو  باشی   نباشی

تو سکوتت  قدِ ما شی

یا توی  سفره ی قلبم

مثل مورچه و خـدا شی

یه اثر   یه انعکاسی

یه عطر خوب   از جوونی

تو همونی   که می تونی

تا ابد   دلو برونی  .   .   .   

آبی آواز

تموم ساعتا همقدِ ما شد

همه تا زیر کندوی تـرانه

همه بغض و سکوتِ بی بهانه

همه راویِ دردِ  این شبانه

که این دلگفته ها  رنج مدامه

که عاشق پیشگی    دورش تمومه

همه رنج از خیالِ باطلی  بود

کبوتر نیست دردم    جغدِ شومه

زبون این گفته ها رو  بیش و کم داشت

که فرداهای ما   همسنگِ مهره

چرا راوی همش  بود و نبوده

سیاهِ سنگِ غم   همرنگِ چهره

تو می دونی  تموم بی دلیمون

همه از بابتِ  بی حاصلی  نیست

دروغه   قهر فردای دوباره

غروبِ آخره   عاشقترین  کیست ؟

 

تموم تشنه ها   رفتند از اینجا

همه لبتشنگی   لبخندِ ما شد

چرا بودن  به آسونی هدر شد

چرا آسودگی   از ما جدا شد

که این دلواپسی     پرواز را بس

که هجرت   شوقِ این آغاز را بس

حکایت    گفتنی های دوباره

مکررها    دلِ دمساز را بس

من اینجا   خسته از روزای جاری

سکونی   قدِ آرامش طلب کن

همه مردابِ تلخ غافلی رو

به دریائی  پُر از  پـرواز  شب کن

تو می دونی  تموم بی دلیمون

همه از بابتِ بی حاصلی نیست

دروغه   قهر فردای دوباره

غروبِ آخره    عاشقترین کیست ؟   

 

انتهای خزان

تازه شدن

خبر از این    سفر داشت

کهنگی رو 

اصلا اون   باور نداشت  .

 

همیشه من    دلم میخواد

    بباره

تو آسمونِ چشمام

پا بذاره

قطره به قطره  خاکِ نازنین رو

از این تنهائی و سکوت    دراره

مردی با چتر بسته

زیر بـارون

به احترام این همه  قشنگی

آروم و آروم    میشنوه

حیات  رو

تو روزگار سنگی    این  یه رنگی   ٢

 

آدمها   یک یک

ماشینا  ده و ده

رد میشن از   پیاده رو   خیابون

درختا جمعی 

همه زیر بـارون

می فهمن اون  حال و هوای ناودون

کم کَمک  با باد 

تکون میخورن

میشنون این  دلضربه های  بـارون

سبزه ها  وقتی که پر آب  میشن

دعا برای  غربتِ بیابون

آسمونم که کِشته ای  نداره

زود به زودم   درو میشن   می اُفتن

تو انتهای  فصل پائیز دل

همیشه از   غروبِ سردی گفتن

میبارن و خبر میدن   دوباره

که آسمونِ چشمات   غصه داره

دلت یه پارچه آتیشه  می دونم

کیه که  خنده و امید   بیاره

خنده ی از تهِ دلم  کجا بود

کهنه گیا   چرا نصیبِ ما بود

دلم میخواد که مثل تو  ببارم

سطور من  خاموش و بی صدا بود   ٢

 

تازه شدن 

خبر از این سفر داشت

کهنگی رو

اصلا اون  باور نداشت

تازگیا

به شوقِ دیدنِ تو

تو قلبِ هر ابری

یه آذر   می کاشت  .

 

 ٢۵  آذر

رودسـر

 

هوادار

عشق منی تو

عمر منی

آخه  با اجازت

گرفتار تواَم

قلبِ منی تو

دلبرمی

آخه با اجازت

هوادار تواَم

روز و شبِ من

طی نمیشه

آخه می دونی

پیش تو  چه حالیه

روزای آفتاب

شبِ مهتاب

 آخه می دونی

که جام چه خالیه

صدام نزن   من

صدات کنم

آره اسم تو

دوای دردمه

وقتی می خندی

با خود میگم

بی نفست

راستی  سردمه

 

اگه دو روز  بی تو  شب شده

اگه نگاهی   هدر شده

اگه نسیمی تو قصه ها

به خاطرت  در به در  شده

بدون که عمری  فدای تو

فدای  پیوندِ خاطرم

تو رسم خوبِ صداقتی

که بنده با عشقم   چاکرم

که حاضرم  بی تو   گم کنم

تمومِ دنیای روشنو

به شوقِ نوری  تو قصه هات

برم تا فردای بی منو

بسازیم دنیای شعر و شور

برای قلبی  که روشنه

برای بُغضی که خالیه

برای اون عشقی  که بی منه   ٢

 

عشق منی تو

عمر منی

آخه با اجازت

گرفتار تواَم

قلبِ منی تو

دلبرمی

آخه با اجازت

هوادار تواَم   .   

تو با من

تنهای تنها

با دل  نشستم

بی تو چی بودم

با تو  چی هستم

بی تو یه رهزن

بر این دقایق

بی تو  یه نفرین

بغض شقایق

یک قلبِ ساکت

که تو سقوطه

بی تو کی گفته

شادی هُبوطه

یه طرح غمگین

از این زمستون

مشتاقِ مشتاق

کو بوی بـارون  ٢

 

تنهای تنها

با دل نشستم

بی تو چی بودم

با تو   چی هستم

با تو  یه شوقم

اون شوقِ فریاد

اون تکنوازی

نمیره از یاد

با تو یه نورم

اون نور روشن

هر لحظه ای شاد

شیدا  و  بی من

با تو یه حرفم

حرفی شکفته

تو اوج بودن

دل  از تو گفته

از تو شنفتم

دنیا یه دریاست

آبـی و پاکه

همرنگِ فرداست

با تو می گفتم

دلگفته هامو

اون  بغض سنگین

دردِ دلامو

از این دو روزی

که پر گلایه ست

که خام و سرده

درد و کنایه ست

من با تو  واژه ام

از بیتِ آخر

مستی گناهه

تنها تو   ساغر

 

یک روز روشن

یک روز پر مهر

تو پیش رومی

با  آخرین شعر

با بوی بـارون

با این شکفتن

تنهای تنها

باز از تو  گفتن

از تو سرودم

شعر و تـرانه

ای خوبِ آخر

تنها  بهانه

تو با من و   من

همرنگِ فردا

چه  با شکوهه

وقتِ تماشا  .  .  . 

 

٤٥ : ٣  بامداد

٢١ آذر  

ورا

دلت میخواد مثل نسیم

آبـی و با خـدا باشی

دلت میخواد  بد نباشی

یه پارچه  با صفا باشی

دلت میخواد تا خودِ صبح

هی گُل بوسه   بکاری

دلخنده ها   هزار هزار

اخمی به ابرو نیاری

اگه تو هم  مثل همه

گیر شش و بشِت باشی

لبخندِ تو  دروغیه

میخوای ازش  رها بشی

رها بشی از صورتک

گفتنیهای  کک و مک

دلضربه های  بیخودی

پیغام تلخ قاصدک

باید که باز نوا بشی

مثل نسیم جدا بشی

نگی نمیخوامت برو

واسه سکوت   صدا بشی

باید که بال و پر بشی

واسه همه  دل تشنه ها

غذای روحو بیاری

واسه این  خِیل گشنه ها

اگه تو هم   تو این زمون

خم کنی  پشتِ آسمون

بشکنی شیشه ی شبو

واسه تمام کهکشون

یک دلِ عاشق نمیشه

که سربلنده   همیشه

فدائی خـدا شده

فدای میهن و ریشه    ٢ 

دوستت دارم

روز تولدِ توئه

عزیزترین نازنین

تو انتهای پائیز و

شبای زیر ذره بین

روزی که میخوام صبح اون

گرمای خورشیدِ نگات

قلبی رو شعله ور کنه

که دم بگیره خنده هات

می میرم با شوقِ چشات

ضرب و صدای نفسات

عاشقترین  منو ببین

چه آبیم   توی هوات

روز و شبای عاشقی

به قدِ عرض آسمون

الهی صد ساله بشی

آمین  خدای مهربون

 

این جمعه های پر سُرور

همه امیدِ روز نو

قربونِ دلخستگیات

رسیده حالا  فصل تو

ظهری که میخوام گوی مهر

تقدیم به محضرت بشه

آذر سرخ بی نیاز

به عشق تو   تا همیشه

مثالِ اسمت  پر ز گُل

پر ز نوید و روشنی

جونِ من   آفتابی و شاد

ستاره ی عمر منی

روز و شبای عاشقی

به قدِ عرض آسمون

الهی  صد ساله بشی

آمین  خدای مهربون

 

روز تولدِ توئه

پر ز طراوت و نسیم

عسل ترین  ترانه ایم

همیشه تو قلبِ همیم

شبی که میخوام نازنین

به اعتبارت  رو زمین

هزار هزار  فرشته با

رنگای پائیزی عجین

بوسه ی ناب رو ببینن

که رو لَب و لُپ می کاریم

دوسِت دارم های  قشنگ

عشق و خـدا رو میاریم

روز و شبای عاشقی

به قدِ عرض آسمون

الهی صد ساله بشی

آمین  خدای مهربون  .  

پریشون

اگه خـدا بخواد میشه

جهانِ من پر مِه و گرد و غبار

که چشم من همش سیاهی میبینه

تموم فصلهای تباه میشه  بهار

کرانه تا کرانه  پر ز روشنی

غرور دل  نمیشکنه به آسونی

برای خاطر  همه بغض زمین

شبگریه ای نمیشه  سرد و پنهونی

شاید  زیاده از حد و نظر

خواست دل من

ولی بدون که عاقبت

همین دو روز مشکل من

خـدای من  اگه کنار ساحتت

تو  سایه سار  رحمتت

نگم گلایه های بی امون

از امیدِ مغفرتت

پیش کی آفتابی بشم

آخه تو همبغض منی

من که نمیخوام گم بشم

تو رنگِ باور می زنی   ٢

 

این روزا  به خود  رسیدم

وقتی گم بودم و خسته

وقتی تن داده به  یأس و

گُلای امید  شکسته

دروغ تو دلا پیچیده

مثل لالائی مادر

تو رگ و خون و وجوده

حتی از  زندگی برتر

اما قلبی که واسه تو پابشه

تو یه دنیا جا نشه

اگه تو بخوای میشه

همه سکوت  معنا میشه

دلی به آخر میکِشه

تموم این تنهائی رو

از قلبِ سبز و روشنی

سرودِ جان   رهائی رو

دیگه نمی مونه پلید

آبـیا  شعله ور میشن

قیامتی به پا میشه

بدی و زشتیا میرن

میرسه اونجا که خـدا

خبر داده به بنده ها

انوار روشنش میگن

اینم بهشتِ  عاشقا

کرانه تا کرانه  نور رحمته

سرشار عشق و مهر و نعمته

زیبائی و سرور و شادی  این همه

سرای جاوید  نه کنج حسرته  ٢ 

بارون

خالی انگار دم می گیره

همه ی حالِ خیابون

وقتی زیر  ضربه ضربه

اون دلِ کبود  هراسون

شیروونی یه پارچه  پیوند

با اون قطره های  پاکند

سُرخُرون  از توی ناودون

این همه  لبخند و لبخند

قطره ها   سُر میخورن

غِل میخورن  هِی پشتِ هم

چیکه چیکه  قاطیند

می اُفتن از یه مشتِ هم

قش میرن   همهمه ی شادُ ببین

زیر پل  قاطی رودخونه میشن

غرقِ ما و این همه  بودنِ خیس

توی دریـا   یه ریشن

از یه بغض  همیشن

دلشون  آفتاب میخواد

پس که تا اشکت دَراد

بخار میشن   زیاد زیاد

اون بالا  سرگردونن

روی قاره های  سبز و زرد و قهوه ای

باد اونا رو   دست به دست

چه بخار ساده ای    به کجا افتاده ای 

بازم تو بالاسر  شهر منی

الهی  زمین ساحل     ببرت

قورتت بده  تا بمونی

بشی تو خونِ گیاه     ها  بی زحمت

ابرای سفیدی   کم کم

میشن باز  قدِ یه عالم

با یه بغض و خشم و ماتم

کم کَمک سیاه میشن   آهای باهاتم

اون همه  فاصله رو

تا به زمینِ پر ز مِه

با یه همقطار آبـیت

بدونِ اسب و زره

یه سقوط  آزادِ مَشت

از دلِ آسمونِ سرد

به مامان ابره نگفتی

دیگه دنبالم   نگرد

بازم تو  ضربه زنون

حضورتو   جار میزنی

قلم و کاغذ  میخوای

یا که   دنبالِ منی

 

آره بازم دم می گیره

میخونن  یه پارچه  خندون

توی رودخونه  نمیریم

قرار ما    سر میدون    ٢

 

٢:٣٥  بامداد

١٢ آذر

 

باز او

وقتی که بارون می باره

یه ریز و با جون می باره

وقتی که راضی نمیشه

روز و شبا  تازه میشه

وقتی که سرما و خزون

منتظر تلافی اند

وقتی بهار و سادگی

برای قصه   کافی اند

من بی تو میشم  مثل غم

مثل تموم  ثانیه ام

مثل تموم ساعتی

که بی اراده   جانی ام

من  بی تو ثابت می کنم

که بی خدا و   بی خودم

دلم می خواد  گریه کنم

من راستی   بی تحملم

خـدا  چرا مگه چی شد

من که با تو  شروع شدم

چرا میذاری   دم به دم

با دل و جونم  خورد بشم

پیش کسی که دوست دارم

با همه ی  بود و نبود

قلبشو بشکنم  با حرف

جلوی  ابلیس حسود

خـدا چقدر طعنه و کین

منتِ له کننده رو

این زمینی  نفله شده

حقارتِ  زننده رو

این نفرتِ کشنده رو

بگیر از این خاکِ پلید

بذار  صفائی بکنیم

بشه یه روزمون   مفید

تهمت و غیبت  از دلا

نمیرسه  به اون بالا

اون بالا سبز و آبیه

نجس  نمیشه اون هوا  

 

اگه دلم  پیدا بشه

دوباره  آبـیـش  می کنم

ستاره  بارونه  چشات

باز  چلچراغیش می کنم

وقتی که بارون می باره

از عاشقا خبر داره

مردی و نامردی رو اون

تو لحظه هامون میذاره

بسته به ماست  چطور بشیم

کور بشیم  یا بینای مهر

از آسمونا قدِ ما

ستاره بارونه   سپهر    .   .   .   

مهم نیست مهمه

آسمون   سیاه و غمگین

نورُ  از برکه های  خالی نگیر

نمیخواد  بباره اینجا

بشن تو  خاک و خیالِ دل   اسیر

آسمون      سرد و هراسون

زمین خشکیده  انگار

دعاهائی  بی ثمر داشت

توی خوابِ قصه   هر بار

 

تبِ تو    تابِ شروع بود

یا یه ترس بی تفاوت

با تو تنهائی  شروع شد

همه جمله های   بی خود

دیر و دوره   این شناختن

یا غروری   تازه ساختن

همه زندگی   یه رسمه

بردن  و  خوردن  و  مردن

اینا حرفِ آسمون بود

به رگ و ریشه ای   بی جون

اون فقط  یه چیکه آب خواست

واسه  چهره ای پریشون

چشم وا کن   که این هوا

واسه امید  انتظار    نیست

صدای غرش  کجا بود

گوش بده   وقتِ شعار نیست

تازه شد   اولِ دیدن

حرفِ نابِ دل   شنیدن

ساعتِ تنهائی   مرده

همه قمریا   رسیدن

اون  پرنده ی  مهاجر

که تو سینه   بغض شب داشت

رفت و این فاصله ها   رو

تو دلای بی خبر  کاشت

اگه  چهره ای  نمونه

واسه   دیدنِ ستاره

آسمون   هوائی میشه

بچه هاشو   می شماره

آخر اون   بارید و بارید

تو سکوتِ  خالی شب

جوری  آروم و  با دقت

که جوونه  نکنه تب

خـدا گفت   اینه حقایق

وقتی   انتظار نداری

یا به یادِ بالا نیستی

تو زمین  هوس می کاری

یه خـدا به یادِ آفریده هاست

اونه که  برای زندگی  پناست

توبه مون   راست باشه یا رب

بگو عاشقی کجاست ؟    2

 

11 - 10  آذر

رودسـر 

عشقی الهی

تو این  شبای بلند

که خنده  از دل نیست

فقط  یه طرح گُنگ

بیهودگی  از چیست

شاید که  عاشق بود

این دل   دلِ رسوا

تنها شده  حالا

بی یار  و    بی فردا

شاید نوای مهر

با بوسه ای  پاشه

با یک نفس   امید

با یک غزل   جاشه

دلتنگتر از من

تو  با تبی   شیدا

پنهون  نکن از من

عشقت   شده رسوا    ٢

 

گاهی میانِ هیچ

لبخند  می یابی

یا عمق معنا را

وقتی که  در خوابی

گاهی  درونِ حرف

یا دشتها   در برف

یک غنچه   بیدار است

آری   نگاهی ژرف

از سایه ترسیدم

با آنکه  بی مغز است

قربانیِ شب شد

شب بی سخن    نغز است

غربالِ عشق تو

یک واژه ی   سرخ است

تا بوده ها    روشن

عاشقتر  از زن هست ؟    ٢

 

جای تو خالی

دوری و نغمه ی لبهات

نمی پیچه  این حوالی

میخوام در تو  زنده باشم

عزیزم    جای تو خالی

دو سه روزه   که گذشتی

نگرانِ حرفِ سینم

یهو سخت نشه  قدمهات

ساده شه  تا من بشینم

بشینم سر دو راهی

که نگارم کی میایه

تا غروب  سرم هوار شه

زندگی    بدونِ سایه

بشینم  بی تو نبینم

همه خوبیای عالم

با تو لذتی دگر داشت

حتی اشک و سوز و ماتم

اولین باره نگاهم

به نگاهِ سبز تو نیست

نور و روشنی  به نامت

نوبتِ برگشتن کیست

من که باید  جون بگیرم

با سراپای نیازم

شب خالی از   حضورت

همه حرف و   کهنه رازم

روز پرمهر وجودت

الهی که تا ابد شه

عاشقی  یکتا خیال و

ترانه   سبد سبد شه

آره قلبِ نازنینت

دور نشد ازم سه سالی

به یادِ تو  پر می گیرم

عزیزم    تو در چه حالی   ٢ 

طلوع

خیلی وقته که تـرانه

شوقِ تو روی لباش نیست

خیلی وقته   تا شبانه

نم اشکی  تو چشاش نیست

خیلی وقته  که تلنگر

نزدم به قامتِ دل

دستی انگاری تبر زد

به نهالِ ساحتِ دل

من و تو   بدجور اسیریم

توی خوابِ قصه گیریم

من و تو   با همه شادی

چرا بال و پر نگیریم

روز سیزدهِ خزونی

نوبهارُ تازه کرده

واسه آرامش تازه

رنگِ شادی    رنگِ زرده

فصل زادنِ    من و تو

رنگهای گرم و فروزان

آبـی آبان  تمومه

از حالا  آذر سوزان

میسوزونه    نا امیدی

تو دلای خسته از غم

دیگه از خـدا   چی میخوای

کوچولوی ناز همدم      ٢

 

 

خیلی وقته که تـرانه

سرزده  به باور ما

بعضی وقتا    می سوزونه 

بعضی اوقات    یاور ما

خیلی وقته   اما حالا

به لبم  خشکیده حرفا

روزا   بی واژه و خالی

مثل طرح  کهنه ظرفا

هوا  آفتابه و نابه

دله   گیر واگیر دریا

مثل جزر و مد   می مونه

حالمون   داره تماشا

برگا  سبز و زردِ در هم

حرفاشون  قدِ یه آدم

می میرن   ولی پریشون

نمیشن  یا غرقِ ماتم

صدای  دریا و ساحل

موجای بی انتها   سیل  

سنجاقک     دلش هراسون

تو دیار گنجیشکا   ول

اگه ما تنها   بمونیم

تو دیار خشک و سرما

اگه حتی باز نخونیم

شعر عاشقی   شعر ما

من یکی   که می سوزونم

واژه های  بی ترانه

ظلمات رو راه نمیدم

به طلوع این تـرانه   .  .  . 

 

لبخند ساعتها

منم تقدیر می سازم

با هر حسرت  با هر خواهش

نهالِ سبزی  تو بارون

با بودن   درکِ بخشایش

منم تقدیر می سازم

با هر چی  توی قلبم بود

نمیشه  با تو گم بودن

این تنها    واژه حرفم بود

لبالب  از تو میشم باز

تا قلبِ  آبیـا پرواز

نوای عاشقی بی دل

که بودش  از تو شد آغاز

ترنم های  بی فردا

دوباره  رسم بودن نیست

غروری  عاقبت طی شد

شمیم سادگی  با کیست

نسیم از تو خوش بودن

تو بارون  پهنه ور میشه

میره تو  عمق تنهائی

به شوقت   میزنه ریشه

ستاره    گُنگِ تقدیره

من اما  در پی دیدار

همون وقتی  که دلشادی

سکوتِ کینه ها     هشدار

خیالاتی  بدونِ فکر

که عزم بددلی داره

میشه سوزن ترین  واژه

به قلبِ شعر  می باره

اگه آبـی  نبود این دل

به سرخی  از همه سر بود

تموم شور و هر احساس

همه از  عشق مادر بود

 

لبالب از تو میشم باز

خـدای آرزو    فردا

که مهرت  مهر جاویده

توی لبخندِ ساعتها   .  .  .   

دلگفته

کاری به بن بست ندارم

کوچه ها زندونیِ این

خیابونِ  یک طرفه

گیرِ گیرند   همین

کاری به هر کس ندارم

من میگم پنجره ها وا نشده

هوای تازه میخوام

دیگه چرند و بیخوده

 

این روزا دل واسه فردا

دیگه غوغا نداره

چهره ای که خواستنی بود

نه تماشا نداره

این روزا  آسمون  همبغضِ زمین

تو این دیار نازنین

دلگفته ای که  جا نشد

یه زخم کهنه بود  همین

اما از سادگیِ قصه ی ما

بعضی سرخ و  بعضی  خاکسترین

سفید و سیاه   دروغ بود

سایه ها   بسترین

تو بیا پنجره ای  وابکنیم

دلی رو  پیدا کنیم

پای بوسه مون  بمونیم

آره باز   جا نزنیم   ٢

 

کاری به بن بست ندارم

تو خودت یه دنیا  عشقی و امید

توی شرم این شبانه

کی برهنگیِ این قلبو ندید

کاری به هر کس ندارم

یه دلِ پر از صفا و زندگی

به امیدِ نور حق

تو این  سُرور و سادگی  .  .  .  

عشق بی پایان

کسی دیوونگی کرده

کسی که عشق رو رنجونده

کسی که با همه خوبیش

بدِ قصه رو نخونده

کسی که حرفش تکراری

اونیکه بغضش آفتابی

تهِ هر کوچه زندونه

چقدر موندم   تا نخوابی

دلِ این بی زبون  با توست

اونیکه  قدِ دنیا بود

برای تو   کوتاه اومد

سکوتش  واسه فردا بود

اون فردائی که می سازیم

من و تو    با همه خوبی

به لطفِ ایزدِ منان

حتی تو  خونه ای چوبی

 

کسی دیوونگی کرده

کسی آمار بد داده

کسی  اون سوی تنهائی

از رنج قمریا شاده

کسی که با همه لبخند

دلش چرکین و غمناکه

نگاه کن  کی رو حسرت داد

اونیکه  عاشق و پاکه

تمام این تهاجم با

یه فریاد  میشکنه آروم

هراسون میشه شبگریه

تموم قصه های شوم

توئی که همقسم با عشق

تن دریا رو لرزوندی

نگو از ترس و تنهائی

بدونِ دل تو چی بودی

یه نقش سردِ تکراری

همش حدِ عزاداری

برابر  با تو هر گریه

تموم قد  خود آزاری

اگه دستت بلند می شد

واسه کشتن   زدن   نفرین

ستاره مرده ای بودی

نه اون پروین   نه اون نسرین

اگه اجدادِ غرقِ خاک

همه از عاقبت گفتن

تو حسرت نوش و بی حاصل

به وقتِ خنده ها    خفتن

تو که هر جای این قصه

به بندِ غصه ای گیری

چه حاصل از شب و بارون

که از پیدا شدن سیری

 

بیا که ما شدن مهره

ببار با آبـیِ آبان

بسوزون رنج آذر رو

من و تو    عشق بی پایان     ( ٢ ) 

اشاره

فارغ از دنیا نشستم

تو بگو  برات چی هستم

همه عالم  توی دستم

پس بگو  واسه چی خستم

بی خبر و خوش خبر

فکر بازیِ دگر

صداها  بند نیومد

خواستمون   شده  دودَر

یه نگاه به قلبمو

یه نیگا  به ساعتو

امروزم  دیگه گذشت

کسی دنبالم نگشت

دیگه تو  شهر خیال

واسه تو  جا ندارم

واسه دل   دیوونم و

واسه تو   نا ندارم

رونق شهر خیال

مثل اون قدیما نیست

رویاها   سیاه  سفید

دلک  اینجا پیدا نیست

دیگه  ارزونی چیه

قصه ها  گرون شده

دروغ ها  فراوون و

شادیامون بیخوده

قربونی کردنِ شب

دیگه  امکان نداره

واسه از ما برترون

هیچی  دوران نداره

تو که شرمت نمیاد

از همه  رنگهای زشت

خودیا تموم شدن

بیخودا   میرن بهشت

تویِ سرزمین جان

لخت و متروکه  زمین

یک درخت   بدونِ بار

با یه بوته خار   همین

توی سرنوشتِ ما

تن سیاه    تنِ کلاغ

روسیاهه  قلبامون

آفت افتاده  به باغ

 توی  غربتِ کویر

آب حلاجیِ دل

واسه بُهتِ این زمین

صداها شدن خجل

کو تمام آب و گِل  ٢

 

بارونِ نم نم ناز

تو این قصه ی دراز

غصه ها  تموم شد و

موند  خدای چاره ساز   .  .  .