کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

اشاره

فارغ از دنیا نشستم

تو بگو  برات چی هستم

همه عالم  توی دستم

پس بگو  واسه چی خستم

بی خبر و خوش خبر

فکر بازیِ دگر

صداها  بند نیومد

خواستمون   شده  دودَر

یه نگاه به قلبمو

یه نیگا  به ساعتو

امروزم  دیگه گذشت

کسی دنبالم نگشت

دیگه تو  شهر خیال

واسه تو  جا ندارم

واسه دل   دیوونم و

واسه تو   نا ندارم

رونق شهر خیال

مثل اون قدیما نیست

رویاها   سیاه  سفید

دلک  اینجا پیدا نیست

دیگه  ارزونی چیه

قصه ها  گرون شده

دروغ ها  فراوون و

شادیامون بیخوده

قربونی کردنِ شب

دیگه  امکان نداره

واسه از ما برترون

هیچی  دوران نداره

تو که شرمت نمیاد

از همه  رنگهای زشت

خودیا تموم شدن

بیخودا   میرن بهشت

تویِ سرزمین جان

لخت و متروکه  زمین

یک درخت   بدونِ بار

با یه بوته خار   همین

توی سرنوشتِ ما

تن سیاه    تنِ کلاغ

روسیاهه  قلبامون

آفت افتاده  به باغ

 توی  غربتِ کویر

آب حلاجیِ دل

واسه بُهتِ این زمین

صداها شدن خجل

کو تمام آب و گِل  ٢

 

بارونِ نم نم ناز

تو این قصه ی دراز

غصه ها  تموم شد و

موند  خدای چاره ساز   .  .  .  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد