کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

هنگامه

در این  تنهائی امید

که مانده  در شبِ تردید

در این تشویش ساعت کش

ستایش گونه ها می دید

از آن قومی که پژمردند

غرور هر چه عادت بود

از آن طفلان که آزردند

سکوتِ سایه    راحت بود

تو چهرت را بیامیز از

همه خوبی و شیدائی

به نیک انجامی افرازی

اگر یک دم برون آئی

برون آئی ز کِلکِ خویش

به کِلکِ آسمان بنگر

به قطره قطره ی بـاران

که آرامیده در بستر

که بستر  یک زمین پاک

همو که قصه ها  می بافت

از آن روزانِ پر امید

طنینی دُر بها می یافت

که زندان بود افسردن

به خاموشی و شب بردن

کنون بنگر که ما باشیم

تمام غصه ها مُردن    ٢

 

در این تنهائی امید

که مانده در شبِ تردید

تو آن نوری که در ظلمت

به عمق کینه ها تابید

از آن قومی که پژمردند

غرور هر چه عادت بود

تو آن فصلِ شتابانی

که رفتن ها   سعادت بود

تو چهرت را بیامیز از

همه خوبی و شیدائی

اگر ابری  برون آئی

اگر بـاران   بفرمائی

برون آئی ز کِلکِ خویش

به کِلکِ آسمان بنگر

که ایزد چون بیاراید

از آن آبـی    از آن آخر

که بستر یک زمین پاک

همو که قصه ها می بافت

سراغ از دل نمی گیری

تو را از خار و گِل دریافت

که زندان بود افسردن

به خاموشی و شب بردن

بدر  آرامشِ باطل

کنون شد    وقت آشفتن .    ٢ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد