کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

یاد او

صبحی که بارون میومد

دلم شدش اسیر غم

کابوس تلخی که دیدم

بُغضی که اون لحظه چیدم

بغضِ از دست دادنِ یار

توسلِ به مرده ها

خوندن حرفای دروغ

وسطِ کاغذ پاره ها

حرف از کلید و قفل غم

چرندیاتِ پشت هم

دلی که مطلوبش نبود

دروغکی یادش دادم

نامه به آخر می رسید

خطی که سطر آخره

مادر که خنجر بکشه

نامردیا  سر به سره

تلافیا گیرِ همه

دقِ دلی که وا نشد

ساعت تبدار میگه

تو این بهارم جا نشد

جا نشد این کبودیا

جا نشد این صلح و صفا

نهیب زدن ته نداره

چه مرگته   تو باوفا

وفا که ته مَه   نداره

غصه  هر چند باز بباره

بسه دیگه این اخم و تَخم

کی مونده شادی بیاره ؟    ٢

 

ستاره نقطه چین نبود

جاش اون بالا  طاقِ ورق

قربونیا  کم نبودن

بازم بلا   باز  شترق

دلت که مجبور نباشه

پا بده  تایمِ آخره

مهمونیِ سوته دلا

تهش  خیالِ ساغره

از تو که چیزی نماسید

دنیای پر سوز و نمک

خاطره هاتُ پس زدم

دیگه  تمومه بی کلک

بازی  یا اصلِ سورئال

تمومه  بابا   بی خیال

شِمه هاتُ بَلَت شدم

اینه معنیِ ضدِ حال

لباتُ ورنچین برام

مگه ماها دل نداریم

شروع یک فصلِ دیگه ست

بخوای نخوای  مسافریم

نطق نکنی گافِ خدا

فقط بگو  باهام بیا

دِلِی دِلِی  شد شعر من

تا تهِ جاده  این صدا

اگه خدا وکیل باشه

وکالتِ تو سیری چند

فصل شروعِِ خاطره ست

حالا بخند و باز بخند

خنده که   ته مَه  نداره

غصه هر چند باز بباره

مسافر فصلِ عطش

آبو به جلگه میاره   ٢

 

ظهره نگاهی سبز و ناز

شعرُ به آخر می کِشه

بغضی که درمون شد به عشق

طعمِ خدا رو می چِشه  .   ( ٢ )

 

شنبه

١ تیر ٨٧

شهر سبزم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد