کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

آبی و روشن

 

 

میشه با عِطر پر پروانه ها

یک غزل رو   تا تهِ افسانه برد

میشه با کندوی تلخ بی عسل

حرف شیرین دلو جانانه خورد

میشه با هر ذره ی ابر و هوا

خیس منقار ترانه تا به دریا هم رسید

میشه تر شد از هجومِ هر سراغ

نور بود تا به فردا هم دمید

میشه کم شد از جهانِ اشک و داد

به علاوه توی هر سبزی چپید

میشه آبی بود   با هر روشنی

چنگ و چنگالُ فقط تو سفره دید

میشه بوسید آتشو وقتی دلو

با تموم تار و پودش می دره

میشه بوسید و تنش رو مُثله کرد

وقت تنگه   این هجوم آخره

من شب و اخگر نمی خوام از خدا

من تموم حافظم پشت دره

من فقط یک کورسو از روشنی

چون تموم خاطرم پشت سره

پشتِ سر مونده ولی حالا کجا

چند سال اونورتر کجای آخره

این تموم ترسیه که با منه

بی خیال این قصه ها زود میگذره  .

میشه سُر خورد   پُر شیبه این دیار

وقتی که با دل نموندی موندگار

میشه تو افسانه موند   اما چه سود

این خزه طفیلیه رو سپیدار

میشه با لبخندِ کذبِ ماهِ نو

تن رو مسرور شبِ بی سایه برد

میشه محو مهتاب سواره شد

این همه اما دروغه   سایه مرد

میشه ما با هم باشیم دل نگیره

ولی زشت و روشنی هی می بارن

میشه بزرگ نکنیم صورتِ غم

خورشیدُ تو دستای ما می کارن  ( ٢ )

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد