کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

سال بد

 


شاید دلی خوش بود
وقتی تماشائی
هر سایه  گم می شد
نوری اهورائی
شاید غمی  کم بود
در آنِ شیدائی
با بوسه ای سر شد
هر فصلِ تنهائی
فصلی به نام عشق
حدسی دگر مانده است
یک سو بنه باران

دو تا سحر مانده است
آن دو که کم بودند
اما به هم بودند
آن دو یکان دل
بی غصه فرسودند  .    ۲


یک فصل سر در گم
بی واژه   بی مردم
بودن نهایت بود
در این سراسر قم
خنده    امید   ایمان
در فصل شب مردند
سرداده فصل خون
بی وقفه   آزردند
این چهار فصل شرم
نفرت سراسر بود
تن   ساده کم می شد
خشمی شناور بود


در فصل پنج اما

عشق آن حکایت بود

بی غصه فرسودیم

بودن ضمانت بود   .    ۲

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد