کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

کفشدوزک

نوشته هائی پر از احساسات ناب

نامه ی آخر

 

تو بگو   من که برات

یه حرفِ تازه ندارم

تو بیا   توی دلم

« چشات چه نازه »  ندارم

آخه می دونی دارم

چهرتُ  از یاد می برم

ابر قو نشونِ نورُ

با یه فریاد می درم

توی آسِمون آبیم

چند تا لکه ی سیاه هست

رو زمینِ تن طلائیم

چند تا برکه ی گناه هست

اینجا مرغِ ناشناسُ

رو هوا دار می زنن

کفترای ناسپاسُ

تو شبا جار می زنن

 

مرغ دلم مسافره

مسافر صحرای دور

به انتظار مرگِ سبز

رو به تو و یه دشتِ کور  ( ۲ )

 

تو ببار من که برات

کویر خشکِ تب زده ام

تو بساز خونه ی عشقُ

من خراب و شب زده ام

آخه صد ساله پناهم

کوله بار کهنگی ست

تو رو کم دارم عزیزم

من تبارم سادگی است

توی دهلیزِ خیالم

نه نوای عاشقونه

نه   خدای بی کرونه

نفرتی  از این زمونه

اینجا غنچه های یاسُ

تک شکوفه های نازُ

با تگرگِ نا امیدی

میشکنن میگن « خداستُ »   ۲

 

مرغِ دلم غمگین شد و

تو کوچه ی بی کسی مُرد

سر تا به پای شهر دل

از رنج و دلواپسی مُرد  ( ۲ )

 

لنگرود    تیرماه ۸۴

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد