دشنه برآهیخته
نور می تراود
به نگاهی مأمور :
STAB
امشب با
وحشیترینِ خیالات
همراه خویشم .
امشب باز
نگارههای ویرانی
دُردِ شرمِ آخرین جام را
به نومیدی یک کابوس
سر میکشم .
پُرم از واژههای درد
ورطههای سرد
گامهای بی خویشی .
امشب باز
سرافکن
تمام واژههای خرد است .
واژهای کلان می جویم
ذبیح آخرین را می جویم
تا هماوای مرگ سخیف
در زیستن در مردگی
بمانند پَستن
شایستهی تن باشد .
امشب با کثافتِ درون
همگامِ کُشتن
همزاد رُستن
در لجنزار ستیز ذرهها .
امشب باز
مرگ نیشخند می زند
که مرگبارتر از من
بسی مشحون ، شنگرف
آمیخته با شرم
ترا در بر خواهد گرفت .
ـ چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی ـ
شب مرگ سَکاکی
در آغوش اِ آ
اِ آ ای برآسایندهی جان
دلآرام این پستن
تو آن حقیقتی .
اِ آ ای آرامش
پستن و تن
اِ آ رای همهْ آرمیدگان .
خون ،
برخواهد شست دل گندیده را
خون ،
برخواهد راند احساسات پوسیده را .
قلبم را از پشت بدران .
تیرگی درون بر برون فزون است .
باشد که ظلمت رخ به رخ شرم سرد بر من فرود نیاید .
خنجری فرورفته
از تاریکی به ظلام
از خاکستری به سیاه .
به تباه به تبه
تن .
دستی تنها دستی
کننده در کار نیست
دستی که با نام خدا فرو می شود .
امشب با
وحشیترین خیالات
سست شدهام .
امشب باز
تعفُن وجود
سر را از لاک بی خویشی
برون فکنده .
باز ورطهای سرد
با گامهای بی خویشی . . .
کاش می توانستم ، بگریم .